گنجور

 
خاقانی

دوش چون خورشید را مصروع خاور ساختند

ماه نو را چون حمایل چفته پیکر ساختند

قرص خور مصروع از آن شد کز حمایل باز ماند

کآن حمایل هم برای قرصهٔ خور ساختند

گوشهٔ جام شکسته سوی خاور شد پدید

یک جهان نظاره کن کآن جام از چه گوهر ساختند

محتسب گویی به ماه روزه جام می شکست

کآن شکسته جام را رسوای خاور ساختند

یا شبانگه فصد کردند اختران تب زده

کآسمان طشت و شفق خون، ماه نشتر ساختند

چرخ جادوپیشه چون زرین قُواره کرد گم

دامن کُحلیش را جَیبی مُقَّور ساختند

درزیان چرخ را گوئی که سهو افتاده بود

کآن زه سیمین بر آن دامن نه در خور ساختند

ماه نو چون حلقهٔ ابریشم و شب موی چنگ

موی و ابریشم بهم چون عود و شکر ساختند

مهر چون در خوشه یک مه ساخت خرمن، روشنان

ماه را صاع زر شاه مظفر ساختند

نیمهٔ قندیل عیسی بود یا محراب روح

تا مثال طوق اسب شاه صفدر ساختند

دوش چون من ماه نو دیدم به روی تخت شاه

از ریاض خاطرم این قطعه نوبر ساختند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode