لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خیام

هر جانِ شریف کو شناسایِ ره است

داند که هر آنچه آید از جایگَه است

رنجی که رسد به‌تو نه از دورِ مَه است

کو نیز ز هرچه می‌رود، بی‌گنه است

مولانا

هر جان عزیز کو شناسای رهست

داند که هر آنچه آید از کارگه است

بر زادهٔ چرخ و چرخ چون جرم نهی

کاین چرخ ز گردیدن خود بی‌گنه است

اهلی شیرازی

خورشید مرا بنیکبختان نگه است

بخش من از او چو سایه بخت سیه است

خورشید و شان سزای اوج شرفند

گر ذره بآسمان رود خاک ره است

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اهلی شیرازی
عرفی

زینسان که گمان شده دی به ره است

وز بستن یخ حباب رشک گره است

دشمن که ز هیبت تو می لرزد چه عجب

کش علت لرزش به نظر مشتبه است

فصیحی هروی

باز از سر ناز می به اغیار ده است

وز آتش رشک بر دلم داغ نه است

چون شیشه می ز تلخکامی در بزم

می‌خندم و گریه در گلویم گره است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه