گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کلیم

ازین دلگشا قصر عالی بنا

سر اکبرآباد شد عرش سا

بودکنگرش از جبین سپهر

نمایان چو دندان سین سپهر

شرافت یکی آیه در شان او

سعادت در آغوش ایوان او

سجود در این سرای سرور

کند سرنوشت بد از جبهه دور

زاطرافش امید حاجت رواست

صدای درش سائلان را نداست

زمین را زدیوار او آب و تاب

چو آئینه اندربر آفتاب

فلک در بر او نباشد بلند

چو با رفعت ابر دود سپند

بقدرش نیابد ره از کسرشان

چو باطاق کسراش سنجد زمان

چو از سایه قصر شه یافت عون

کند گنگ کسب سعادت ز جون

شهنشهاه آفاق شاه جهان

که نازد باو روح صاحبقران

بعهدش ستم از جهان پا کشید

همه ناخن خویش شاهین برید

چنان دستگیری ظالم خطاست

که بهله نیاید بسر پنجه راست

بیابد گر آئینه از دم غبار

نفس را دگر نیست در سینه بار

ره جور ار بیش و کم بسته است

بزنجیر عدلش ستم بسته است

بنازم بزنجیر کز عدل شاه

همه چشم شد در ره دادخواه

زبس عالم آراست از عدل و داد

چراغ ضعیفان فروزد ز باد

خورد گر زابر کفش بحر آب

نریزد بجز در زمشت حباب

بسرتاسر مملکت بیدرنگ

روانست حکمش چو دریای گنگ

دل روشنش آگه از کار ملک

عیان نزد وی جمله اسرار ملک

از احوال مردم چنان سر حساب

که داند چه بینند شبها بخواب

در ایوان شاهی بصد احتشام

چو خورشید بر چرخ بادا مدام

چو ایوان او سربلندی گرفت

زمین زین شرف ارجمندی گرفت

بتاریخش اندیشه آورد رو

در فیض بگشاد از چار سو

چنین گفت طبع دقایق شناس

(سعادت سرای همایون اساس)