گنجور

 
کلیم

بخانه چند نشینی سری ببستان کش

چو چشم خویش دمی باده در گلستان کش

ز کنجکاوی دلها غبار می گیرد

زلطف گاهی دستی بتیغ مژگان کش

مرا بگوشه مکتوب غیر یاد مکن

جدا بنام من ایدوست خط نسیان کش

زمانه ایست که مستی زبلبلان عیب است

بسان غنچه در این باغ باده پنهان کش

اگر قبول نداری که کشته لب تست

بیا بگلشن و از زخم غنچه پیکان کش

چنانکه آب زگل می شود کدورت ناک

اگر تو صافدلی بار زیر دستان کش

ز بیقراری منعم نمی توان کردن

کسی بشعله نگوید که پا بدامن کش

بطاق گنبد فانوس این رقم دیدم

که سر بباد رود زود در گریبان کش

بسان شیشه خالی دماغ ما خشک است

کلیم رخت ببازار میفروشان کش