گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جویای تبریزی

اشکم نه بی تو از مژهٔ تر فرو چکد

کز ابر تیره خرمن اخگر فروچکد

ز اجزای نوشداروی جان پرور منست

آن می که از لب تو به ساغر فروچکد

اشک چکیده از مؤه را تشنهٔ غمت

نو شد به ذوق آنکه مکرر فروچکد

شبها به یاد آن گل رخسار تا سحر

اشکم ز کنج دیده معطر فروچکد

در کام خواهش دل بیداد عاشقم

زهراب غم به لذت شکر فروچکد

جوهر ز حدت سر مؤگان شوق او

گردیده آب از دم خنجر فروچکد

شبهای هجر دیدهٔ مشتاق گریه را

عمان چو قطره مژهٔ تر فروچکد

در انتظار دوست چو شمعی به راه باد

از دیده پیکرم چه عجب گر فروچکد

گیرم گر آب صاف به کف از کدورتم

آن شربت زلال مکدر فروچکد

بگدازد آن چنانکه گدازد ز شعله شمع

خون از رگم چو بر سر نشتر فروچکد

شبها چو گرمخوانی او آیدم به یاد

خونم ز دل به گرمی آذر فروچکد

خون نیاز ماست که گردیده مشک تر

از موی موی زلف معنبر فروچکد

در گلشنی که از گل رویت نیافت زیب

خوناب غم ز دیدهٔ عبهر فروچکد

از بیم تیغ بازی برق نگاه او

خون گشته دل ز چشم غضنفر فروچکد

طاووس وار می دمد از هر پرش گلی

گر باده ام به بال سمندر فروچکد

از شرم پرنیان صفا کآن لباس تست

گردیده آب کسوت گوهر فروچکد

دل با سرشکم از سر مژگان شب فراق

صد بار اگر چکید که دیگر فروچکد

صاف طهور کو که مرا از زبان کلک

رشحی به مدح ساقی کوثر فروچکد

شاهی که از مهابت دوران عدل او

از چشم باز خون کبوتر فروچکد

از شوق مدح او نفس عیسوی گداخت

تا روزی از زبان ثناگر فروچکد

تب لرز بیم او چو فتد چرخ را به تن

از آسمان عرق صفت اختر فروچکد

آب حیات دان عرقی را که از جبین

بر درگه وصی پیمبر فروچکد

شمشیر او که قطرهٔ آبی است فی المثل

در رزم چون به تارک کافر فروچکد

همچو سرشک شمع به پیرامن لگن

مغز سرش به دامن مغفر فروچکد

گر نیست موج چشمهٔ خورشید تیغ او

زو خون چو اختر از چه منور فروچکد

افتد گرش نظر به دم تیغ قهر او

دل خون شود ز چشم غضنفر فروچکد

احیای دین حق کند آبی که بر عدو

از ذوالفقار حیدر صفدر فروچکد

آب حیات حکم مصاف ار ترا زلب

در ساغر اطاعت چاکر فروچکد

در دم ز خون شرک به صفین کارزار

دریا ز تیغ مالک اشتر فروچکد

از بس ز بیم نهی تو بگداخت دور نیست

گر از لباس اهل دول زر فروچکد

باشد نهنگ بحر وغا قطره قطره اش

زان خوی کت از جبین تکاور فروچکد

خون مشک گشته شاهد تیغ ترا به رزم

از حلقه های طرهٔ جوهر فروچکد

خون مشک گشته شاهد تیغ ترا به رزم

از حلقه های طرهٔ جوهر فرو چکد

ایجاد دوزخی کند از نو چو از هراس

نام عدو به حشر ز دفتر فروچکد

چون شیر از انامل اعجاز مصطفی

خون عدو ز پنجهٔ حیدر فروچکد

آب حیات وصف توام از سر زبان

شبنم صفت ز برگ گل تر فروچکد

خوناب شوق مرقد پاک تو روز و شب

از موی موی این تن لاغر فروچکد

ز ابر کف عطای تواش سالها بس است

گر قطره ای به فرق ثناگر فروچکد

از بس ز شرم نعل سم تو سنت گداخت

آئینه پیش روی سکندر فروچکد

وصف کجا و فکر تهی کیسه ام کجا

نشگفت آب گشته دلم گر فروچکد

اول ز شرم مدح تو اندیشه خون شود

آنگاه از زبان ثناگر فروچکد

جویا محبت شه دنیا و دین مرا

از دل رودگر آب ز گوهر فروچکد

یارب به کام دشمن دین تو از نخست

زهر فنا ز ثدیهٔ مادر فروچکد

دایم ز ابر لطف تو باران عافیت

ما را به کشت زندگی اندر فروچکد