بخش ۴۹ - طلب کردن خسرو شاپور را و تنها ماندن شیرین و زاری نمودن روز و شب
چو خسرو را دگر سر باره آمد
طلبکار وصال آن مه آمد
کسی را گفت کز نزدیک آن حور
بیارد جانب درگاه شاپور
که می دانست کان شوخ از ستمها
ز دل بیرون بدو می کرد غمها
چو آمد نزد شاه آن کاردان مرد
دل شیرین ز داغش گشت پر درد
چو شد روزش به شب زان داغ دوری
ببردش دزد شب، نقد صبوری
چراغ عشرتش گردید باریک
جهان بر دیده او کرد تاریک
ز بخت تیره و کوری اقبال
شبی آمد برش افزون ز صد سال
چو شب یکسر همه رنج ملامت
دراز و تیره چون روز قیامت
ز تاریکی مه از راه اوفتاده
کلید صبح در چاه اوفتاده
زمان در خشم از خوی پلنگی
زمین تاریکتر از موی زنگی
فلک زانجم فشانده هر طرف کاه
ملک بر باده داده خرمن ماه
ز ماتم رشته پروین گسسته
مجره زان سبب درکه نشسته
همه شب بوده شان در آن شب تار
مکاری فلک را که کشی کار
فلک مالیده دست نیل در چهر
به یک ره گشته با آفاق بی مهر
فرشته رفته یکسر زیر چادر
برآورده ز هر سو دیوها سر
فلک را برده شب از بی ضیایی
ز چشم روشنانش روشنایی
ز حیرت چشم گردون باز مانده
خروس صبح از آواز مانده
از آن شب، کس برون نامد سلامت
که روزش بود فردای قیامت
نمی تابید صبح از شرق هورش
که بد در خواب، بخت روز کورش
در شب بسته و زنگی شب مست
کلید صبح را دندانه بشکست
ز بی مهری سحر تاریک رویش
نفس گشته گرهها در گلویش
به دق افکنده مه از غم جسد را
به قیر اندوده شب رخسار خود را
ز بی مهری نمی زد صبح یک دم
نمی جنبید زنگی شب از غم
فلک سرگشته گرد خویش پویان
چراغی کرده هر سو صبح جویان
به مرگ روز، شب اندر سیاهی
نه مرغ آرام ازین دردش نه ماهی
فرشته سر به سر بنشسته از پا
گرفته غول در بیغوله ها جا
به کار خویشتن شب دیده لایق
درست مغربی در چاه مشرق
زبخت خود همی گردید فیروز
ز بند زنگی شب رومی روز
درون صبح بد پر، تیر اندوه
که تیغش سر نمی زد از سر کوه
نه هم گفتند مرغان نی شنودند
مگر کان شب به خواب مرگ بودند
یکی مرغ سحر، دم بر نیاورد
موذن نعره ای هم بر نیاورد
کسی از هیچ سو یک بانگ نشنید
که مرغ صبح آن شب هم بخسبید
ز جنبنده کسی نشنید بویی
نمی جنبید بادی هم ز سویی
در آن شب غیر بیمار و نظر باز
کسی دیگر نمی آمد به آواز
کسی بانگی بنشنیدی به چندی
مگر از خسته ای یا دردمندی
در آن شب کامدش اوصاف مشکل
همی نالید شیرین از غم دل
نهادی رو به خاک از غصه تا دیر
ز تنهایی دلش از جان خود سیر
گهی گفتی شبا با من چه کردی
مبادا روزیت که روز گردی
گهی گفتی ز غم دل رفت و دینم
به مرگ روز، شب تا کی نشینم
شبا امشب بمردم از غمانت
که کم گرداد روزی از جهانت
دلم را زندگی از مردن توست
حیات جانم از جان دادن توست
مرا ای صبح، چشم روشنی تو
بر آی آخر، اگر جان منی تو
نخواهد رفت بی تو از تنم جان
حیاتی بخش و جانم زنده گردان
همه شب بودش از این گونه گفتار
که برزد صبح ناگه سر ز کهسار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، داستان عشق خسرو و شبان را روایت میکند که به شدت دلتنگ و ناامید است. خسرو در جستجوی وصال معشوقش، با دل پر درد و غمی عمیق، به شب تاریکی گرفتار میشود که تمام امیدها و آرزوهایش را از او میگیرد. در این شب تار، ناامیدی و یأس بر فضای شعر حاکم است. او با غم و اندوه زیاد پیش خود میگوید که بیمحبت معشوقش، زندگی برایش سخت و بیمعناست. در نهایت، او منتظر روشنی و صبحی است که با آمدن عشقش به زندگیاش برگردد. این شعر بیانگر عواطف عمیق و پیچیدگیهای عشق و انتظار است.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو دوباره با اشتیاق به سمت معشوقش میآید و به دنبال جلب توجه و وصال اوست، آن زیبای دلانگیز نیز در انتظارش است.
هوش مصنوعی: کسی به دیگری گفت که از طرف نزدیک آن زنی که مانند حور است، به سوی درگاه شاپور بیاید.
هوش مصنوعی: میدانست که آن معشوقهی بازیگوش از شدت ظلم و ستمهایی که به او روا میداشت، غم و اندوهها را از دلش بیرون میکرد.
هوش مصنوعی: وقتی آن مرد آگاه و کاردان به حضور شاه رسید، دلش که زمانی شاد و خوش بود، اکنون پر از درد و غم شده بود.
هوش مصنوعی: زمانی که روز به شب تبدیل میشود، حس عمیق و دردناک دوری او را دزد شب به همراه میآورد، و صبوریاش را به چالش میکشد.
هوش مصنوعی: چراغ شادی او کمنور شد و دنیا برای او تیره و بینور گردید.
هوش مصنوعی: از بدبیاری و نادانی، شبی سرنوشت به او رو آورد که تأثیرش بیشتر از صد سال بود.
هوش مصنوعی: شب، مانند روز قیامت، پر از رنج و ملامت است و این رنج طولانی و تاریک است.
هوش مصنوعی: از تاریکی، نور ماهی که در مسیرش قرار دارد، مانند کلیدی برای صبح، به چاه افتاده است.
هوش مصنوعی: زمان در حالتی خشمگین و ناگوار است، به گونهای که این وضعیت به اندازهای تاریک و غمانگیز است که با رنگ موی سیاه در مقایسه میشود.
هوش مصنوعی: آسمان ستارهها را به هر سو پراکنده و زمین را با یک شگفتی از شراب ماه روشن کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوه، رشتهی ستاره پروین پاره شده و به همین دلیل، در دل شب، سکوت و خاموشی حاکم شده است.
هوش مصنوعی: در شب تار، همه چیز تحت تأثیر حوادث و وضعیتهای دشوار قرار دارد، به طوری که حتی سرنوشت و تقدیر نیز به شکل عجیبی در حال تغییر است.
هوش مصنوعی: آسمان دست نیل را بر چهره زمین مالیده و به یکباره در تمامی جوانب خود بدون محبت یا دوستی تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: فرشته به طور کامل زیر چادر رفته و از هر طرف دیوان در حال سرکشیدن هستند.
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر کم نوری چشمهای روشن، شب را به این سطح از تاریکی برده است.
هوش مصنوعی: چشم آسمان از شگفتی همچنان باز مانده و خروس صبح به خاطر صدای خود حیران و بیخبر مانده است.
هوش مصنوعی: از آن شب هیچ کس نتوانست از سلامت خارج شود، چرا که روزش روز قیامت بود.
هوش مصنوعی: صبح از سمت شرق نمیتابید، چون بخت روز کورش در خواب بدی بود.
هوش مصنوعی: در شب تار و پر از سکوت، شگفتی و شادی شب مانند کسی مست و سرخوش، کلید ورود به صبح را که به زندگی و روشنایی اشاره دارد، با جرات و شگفتی از هم میگسلد.
هوش مصنوعی: به خاطر بیمهری و نیکی نکردن صبح، چهرهاش تاریک و غمگین شده و مشکلات زیادی بر زندگیاش سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: ماه به دلیل غم و اندوه، روشنی خود را کمرنگ کرده و شب چهرهاش را مثل قیر تاریک و سیاه کرده است.
هوش مصنوعی: به دلیل بیمهری و دلتنگی، صبح هیچگاه به طور کامل نمیخیزد و به نظر میرسد که شب به خاطر اندوه و غصه، آرام و بیحرکت باقی مانده است.
هوش مصنوعی: جهان در حال چرخش و سفر است و در هر سمت، صبحSeekers یعنی افرادی که در جستجوی نور و روشنایی هستند، چراغی روشن کردهاند.
هوش مصنوعی: به پایان روز، شب در تاریکی غرق است؛ نه پرندهای آرامش دارد و نه ماهیای به راحتی شنا میکند.
هوش مصنوعی: فرشته که به دور و بر خود نگاه میکند، هیچ نیرویی نمیتواند او را در حال نشسته و بیحرکت نگه دارد. او از قدرت غولهای خبیثی که در جاهای دورافتاده پنهان شدهاند، بیخبر نیست.
هوش مصنوعی: به خودت وابسته باش و عمل کن، زیرا در جایی که تو به خوبی و آگاهی کار میکنی، کافی است و نیازی به جستجو در نقاط دیگر نیست.
هوش مصنوعی: بخت خود را خوشبخت یافتم که از بند زنگی (شبیخون) رهایی یافتم و روزگارم به خوشی سپری شد.
هوش مصنوعی: در دل صبح تاریک، تیر غم و اندوهی وجود دارد که از بالا بر سر کوه فرود نمیآید.
هوش مصنوعی: مرغان نی چیزی نمیگویند، مگر اینکه در آن شب به خواب مرگ رفته بودند.
هوش مصنوعی: هیچ صدایی از مرغ سحری بلند نشد و موذن هم نعرهای نزد.
هوش مصنوعی: هیچ کس از هیچ جا صدایی نشنید که پرنده صبح همان شب هم خوابیده باشد.
هوش مصنوعی: هیچ جنبندهای بویی را حس نکرد؛ بادی هم از سمتی نمیوزید.
هوش مصنوعی: در آن شب تنها کسی که به آواز و نگاه توجهی نداشت، غیر از بیمار، فرد دیگری نبود.
هوش مصنوعی: اگر صدای ناله یا فریادی شنیدی، آن صدا غالباً از دل یک شخص خسته یا بیمار برمیخیزد.
هوش مصنوعی: در آن شب، او با ویژگیهای سخت و چالشبرانگیز خود، به ناله و شکایت پرداخت. شیرین از شدت غم و اندوهی که در دل داشت، ناراحت بود.
هوش مصنوعی: این بیت به تصوری از فردی میپردازد که غم و اندوه به او غلبه کرده و او به خاطر تنهایی و فشارهای روحی، احساس خستگی کرده و دلش از زندگی سیر شده است. او به دنبال آرامش و رهایی از درد و اندوه خود است.
هوش مصنوعی: گاهی میگویی شبی چه بر سرت آوردم، ای کاش در روزهایت چنین حالتی برایت پیش نیاید که دچار دردسر شوی.
هوش مصنوعی: گاهی از غم دل خود میگویی و میخواهی که به مرگ برسم، اما در عوض، شبها تا چه موقع باید منتظر بمانم؟
هوش مصنوعی: امشب به خاطر غم تو مانند یک مرده هستم، چون هیچ روزی از زندگیام پیدا نمیشود که از وجود تو بکاهد.
هوش مصنوعی: زندگی من به عشق تو وابسته است و وجودم از فدای تو شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: ای صبح، بیا و چشمههای روشنی تو را به من هدیه کن، اگر تو جان من هستی.
هوش مصنوعی: بدون تو، زندگیام را ترک نخواهد کرد؛ تو روحی هستی که به من زندگی میبخشی و جانم را دوباره زنده میکنی.
هوش مصنوعی: تمام شب را به همین شیوه صحبت میکرد، تا اینکه صبح ناگهان سر از کوه بیرون آورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.