به باغم بی رخت تسکین محال است
تماشای گل و نسرین محال است
چو گل پنهان شود در پرده ناز
قرار از بلبل مسکین محال است
به ترک دوست فرماید خرد لیک
ز عشق این حکم را تمکین محال است
ز دیدار تو زاهد را چه بهره
خدابینی ازان خود بین محال است
ز بس مهرت به دلها جای کرده ست
ز تو در دل کسی را کین محال است
رخت را هر که دید آیینه سان گفت
که معشوقی بدین آیین محال است
به عالم چون تو معشوقی و جامی
نبازد عشق با او این محال است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.