گنجور

 
جامی

کهن رواق فلک منزل اقامت نیست

حریم کجروشان جای استقامت نیست

نشسته شاد به بزم طرب بدان ماند

که خواجه معتقد نشئه قیامت نیست

به شیخ شهر شو ای سالک کرامتجوی

که رند مصطبه را طاقت کرامت نیست

ز غیر باده پرستی دلا پشیمان باش

که توبه پیش محقق بجز ندامت نیست

به حکم عقل بود عاشقی جنایت لیک

جنایتی که در او بر کسی غرامت نیست

بود علامت عرفان ز اعتراض اعراض

نه عارف است مقلد کش این علامت نیست

به چارسوی ملامت قدم منه جامی

که مأمنی بهت از گوشه سلامت نیست

 
 
 
اهلی شیرازی

سکون خاطر من بی تو سرو قامت نیست

چو باد یک نفسم بی تو استقامت نیست

به جرم عشق اگر من سزای سوختنم

تو خود بسوز مرا حاجت قیامت نیست

بجان دوست که گر صد هزار سرو بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه