شنیده ام که ز من یاد می کنی گاهی
خوش آن گدا که گهی یاد او کند شاهی
به ذوق چاشنی این لطیفه پی نبرد
جز از حقیقت اسرار عشق آگاهی
به جهد خود بسی احرام آن حرم بستم
ولی چه سود که ننمود دولتم راهی
ندارم از تو نصیبی جز اینکه هر ساعت
گشایم از مژه اشکی کشم ز دل آهی
نه سرو را به تو نسبت کنم نه گلبن را
کجا رسد به قدت هر دراز و کوتاهی
به آن ذقن به دل آن کس که جا همی کندت
همی کند ز برای هلاک خود چاهی
ز نیکوان دل جامی همین تو را خواهد
نبینمت چو وی از عاشقان نکو خواهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از عشق و یاد محبوب صحبت میکند. شاعر به یاد میآورد که محبوبش گاهی به او فکر میکند و این را نشانهای از خوشبختی میداند. او میگوید که تلاش کرده تا به مقام عشق برسد، اما نتیجهای نگرفته است. فقط از جدایی و غم دل خود میگوید و از اشکهایی که میریزد. شاعر در ادامه به زیبایی محبوب اشاره میکند و میگوید که هیچ چیز نمیتواند با زیبایی او قیاس شود. همچنین به عواقب عشق و وابستگی اشاره میکند و میگوید که این عشق میتواند انسان را به هلاکت برساند. در پایان، شاعر در دل امیدوار است که محبوب نیز او را ببیند و شناختی از عشق واقعی داشته باشد.
هوش مصنوعی: شنیدهام که گاهی به یاد من هستی؛ خوش به حال آن گدا که گاهی شاهی به یادش بیفتد.
هوش مصنوعی: فقط کسانی که از حقیقت و رازهای عشق آگاهند، میتوانند زیبایی و طراوت این لطیفه را درک کنند.
هوش مصنوعی: من تلاش زیادی کردم تا به کعبه مشرف شوم و احرام بستم، اما چه فایده که خوشبختی و سعادت به من راهی نشان ندادند.
هوش مصنوعی: من از تو هیچ بهایی ندارم جز این که هر ساعت با چشمانم اشک بریزم و از دل sighی بکشم.
هوش مصنوعی: نه میتوانم قامت تو را با درخت سرو مقایسه کنم و نه با باغ گل، زیرا هیچ چیز نمیتواند به بلندی و زیبایی تو برسد، چه بلند باشد و چه کوتاه.
هوش مصنوعی: به آن چهره زیبا، به دل کسی که برای گرفتن تو فریب میزند، باید دانست که او در حال حفر چاهی بهخودش است.
هوش مصنوعی: دل نیکوکاران به تو نزدیک است، اما چون تو خود را از عاشقان نیکو جدا کنی، هرگز تو را نخواهم دید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
چرا چو روز بهار ای نگار خرگاهی
بر این غریب نه بر یک نهاد و یک راهی
گهی به لطف چو عیسا مرا کنی فلکی
گهی به قهر چو یوسف کنی مرا چاهی
گهی به بوسه امیرم کنی به راهبری
[...]
هلال ماه صیام از سپهر ناگاهی
بتافت آنک، ربی و ربک اللهی
بسان زورق سیمین میان دریائی
بشکل نعلی زرین فتاده در راهی
چنانکه بردم طاوس نیم دایره
[...]
زهی مسخّر حُکمت ز ماه تا ماهی
شه ستاره سپاه و سپهر درگاهی
چو بندگان، مه و خورشید بر درت شب و روز
نشسته اند به هر خدمتی که در خواهی
تویی که از ره تسبیب، قسط روزی خلق
[...]
همای چتر فلک سای ارسلانشاهی
که باد سایه ی چترش ز ماه تا ماهی
کشید رخت بر این آشیان، ز اوج ظفر
شکار کرده هر اقبال را، که میخواهی
گرفته روی ممالک ز تیغش آرایش
[...]
چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی
چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی
فقیر را چه سعادت ورایِ آن باشد
که سر به کنجِ خرابش در آورد شاهی
میانِ ظلمتِ شب نورِ طلعتش باشد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.