گنجور

 
جامی

شکر آمد ز خنده تو به تنگ

کوزه خود نبات زد بر سنگ

روی تو پر صفا ز اشک من است

گرچه از نم برآرد آینه زنگ

صلح تو بیگناه خونریزیست

بر سر صلح تو کسان را جنگ

نام خود را رقیب عاشق کرد

هست ازین نام عاشقان را ننگ

انجم از ماتم انجمن سازند

چون شود آه من بلند آهنگ

لاله های دورنگ بین گشته

همه در داغداریت یکرنگ

تا به کویت مقیم شد جامی

باشد از فکر حج به صد فرسنگ

 
 
 
کاشی‌چینی - بازی جورچین ایرانی
شهید بلخی

چون برو ن کرد زو هماره و هنگ

در زمان درکشید محکم تنگ

عنصری

بسپاریم دل بجستن جنگ

در دم اژدها ویشک نهنگ

فرخی سیستانی

چه فسون ساختند و باز چه رنگ

آسمان کبود و آب چو زنگ

که دگرگون شدند و دیگر سان

به نهاد و به خوی و گونه و رنگ

آن شد از ابر همچو سینه غرم

[...]

ناصرخسرو

ای فگنده امل دراز آهنگ

پست منشین که نیست جای درنگ

تو چو نخچیر دل به سوی چرا

دهر پوشیده بر تو پوست پلنگ

دل نهادی در این سرای سپنج

[...]

ازرقی هروی

شاه کرده است رای زی پوشنگ

هامراهش میست و ساغر و چنگ

گه شرابی همی خورد بشتاب

گه سماعی همی کند بدرنگ

شادی نو کند بهر منزل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه