چون نهفتی آن دو رخ بگشا لب خندان خویش
جلوه ده بر بیدلان یک غنچه از بستان خویش
کس رطب بی خسته کم دیده ست لب از من مدوز
تا که سازم آن رطب را خسته از دندان خویش
مردم از پیراهنت دیدن چه حاجت زخم تیغ
چون به قصد قتل من بالا زنی دامان خویش
هر رگم را شد به پیکان تو پیوندی جدا
کن ترحم وز تن زارم مکش پیکان خویش
من ز تو محروم و افغان من آید سوی تو
کاش بتوانم که آیم همره افغان خویش
تا نبیند چشم در نظاره ات هر بوالهوس
از سیاست ریز خونم بر سر میدان خویش
بهر جدول زر دهد خورشید گردون لاجورد
چون کند جامی سواد از بهر تو دیوان خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و دلتنگی است. شاعر از زیبایی معشوقهاش سخن میگوید و اینکه چگونه میتواند دل را شاد کند. او از غم و زخمهایی که عشق به او زده یاد میکند و به میل و خواستهاش برای نزدیک شدن به معشوق اشاره دارد. در این میان، او به احساسات خود و نارضایتیاش از دوری از معشوقه اشاره میکند و آرزو میکند که بتواند همراه با غم و نالهاش به او برسد. شاعر به نوعی به سیاسیت و سختیهای عشق نیز اشاره دارد و میخواهد کسی نبیند که او چگونه در عشق رنج میکشد. در نهایت، او به زیباییها و تاثیر معشوقهاش در زندگیاش اشاره میکند و به امید دیدار دوبارهاش دل خوش میدارد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن دو چهره را پنهان کردی، لبخند زیبا و دلنشینت را به نمایش بگذار و بر دلهای بیخبر از حقیقت، یک غنچه از باغ وجودت را نشان بده.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند میوه رسیده را بیدردسر بچشید؛ بنابراین لبهای تو را از من دور نگهدار تا بتوانم آن میوه را با دندانهای خود بچینم.
هوش مصنوعی: مردم نیازی به دیدن پیراهنت ندارند، وقتی که تو با هدف کشتن من به دامن خود ضربه میزنی.
هوش مصنوعی: هر رگی از وجودم به عشق تو گره خورده است، پس ترحم نکن و تیر محبتت را از تن زخمیام دور کن.
هوش مصنوعی: من از تو دور هستم و صدای نالهام به سمت تو میآید. ای کاش میتوانستم با نالهام به نزد تو بیایم.
هوش مصنوعی: تا زمانی که چشم هر کسی که به تو چشم میدوزد ببیند، من با فروتنی و صداقت در میدانی که خودم انتخاب کردهام، جان میدهم.
هوش مصنوعی: خورشید در آسمان مانند جواهری درخشان است و تبدیل به جدولی از زر میشود. چگونه میتواند به خاطر تو، جامی سیاه بسازد و از این طریق دیوان خودش را به تصویر بکشد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش
بر کف ساقی بدیدم در صراحی جان خویش
گفتمش ای جان جان ساقیان بهر خدا
پر کنی پیمانه را و نشکنی پیمان خویش؟
خوش بخندید و بگفت ای ذوالکرم خدمت کنم
[...]
سالها خون خورده ام از بخت بی سامان خویش
تا زمانی دیده ام روی خوش جانان خویش
از خیال او چه نالم؟ رفت چو کارم ز دست
من به خون خویش پروردم بلای جان خویش
بس که خود را گم کنم شبها به گرد کوی تو
[...]
یار سلطانست ومن در خدمت سلطان خویش
خلق را آورده ام در طاعت فرمان خویش
یار مهمان می رسد من از برای نزل او
در تنور سینه می سوزم دل بریان خویش
چون زلیخا در سفر عاشق شدم بر روی یار
[...]
این منم ره یافته در مجلس سلطان خویش
جان دهم شکرانه چون دیدم رخ جانان خویش
دیگران گر سیم و زر آرند از بهر نثار
من نثار حضرت جانانه سازم جان خویش
دارم از دیده شرابی و کبابی از جگر
[...]
هر که می کوشد به تعمیر تن ویران خویش
گل ز غفلت می زند بر رخنه زندان خویش
ساده لوحی کز دوا انگیز شهوت می کند
میکند بیدار دشمن رابه قصد جان خویش
در حنا بندد ز غفلت پای خواب آلود را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.