گنجور

 
جامی

دل سپردم به دلبری که مپرس

سرو قدی سمنبری که مپرس

با رقیبان همه وفا و کرم

با اسیران ستمگری که مپرس

مردم چشمم ازخیال لبش

شد توانگر به گوهری که مپرس

می رسد دمبدم ز غمزه او

بر دلم زخم نشتری که مپرس

طوطی تلخ کامم از غم هجر

آرزومند شکری که مپرس

ای که پرسی ز قبله نظرم

طلعت ماه منظری که مپرس

او به خوبی سمر شد از جامی

جامی از وی سخنوری که مپرس