مرا بر نوک مژگان بس که خون دل جگر بندد
به رویت مردم چشم مرا راه نظر بندد
مزن آتش به من ای مه ز داغ هجر خویش امشب
مبادا دود من راه دمیدن بر سرح بندد
کشد لطف نقابم گاه و گه حرمان دیدارت
چو زلفت بر گل سوری نقاب از مشک بربندد
رگ جانم ز ذوق آن میان شد با کمر همبر
چو باشد از میان محروم خود را بر کمر بندد
چو نگشاید دل عاشق بجز در صحبت جانان
همان به کو در صحبت به روی خلق دربندد
به تلخی میگشا گهگه دهان در ناسزای من
ز شیرینی مبادا آن دو لب بر یکدگر بندد
چو جامی وصف آن لبها نویسد رشحه کلکش
شود جلاب قند ناب و بر کاغذ شکر بندد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.