گنجور

 
جامی

ای برده ز آفتاب به وجه حسن سبق

قرص قمر به معجز حسن تو گشته شق

تابی ز عکس طلعت و تاری ز طره ات

صبح اذا تنفس لیل اذا غسق

بر هر که تافت پرتو انوار عزتت

شد سرخروی در همه آفاق چون شفق

جسمت نداشت سایه و الحق چنین سزد

زیرا که بود جوهر پاکت ز نور حق

زینسان که شد کلام تو دیباچه کمال

با منطق تو ناطقه را کی رسد نطق

در بزم احتشام تو سیاره هفت جام

وز مطبخ نوال تو افلاک نه طبق

بر دفتر جلال تو تورات یک رقم

وز مصحف کمال تو انجیل یک ورق

گل را زمانه از عرق عارضت گرفت

بر عکس آنکه گیرند اکنون ز گل عرق

جامی کجا و نعت تو اما به کلک شوق

بر لوح صدق زد رقم کیف مااتفق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode