گنجور

 
جامی

می رود عمر گرانمایه و ما غافل ازو

وه که جز محنت و اندوه نشد حاصل ازو

دلخوشی چند که ما همسفر آن ماهیم

چون شود دوری ما بیش به هر منزل ازو

ساخت بی طلعت خود روز و شب ما ماهی

آن که برج مه و خورشید بود محمل ازو

قامتش طوبی و لب کوثر و رخ طلعت حور

کی بود روضه فردوس شده محفل ازو

خیز تا دامن آن تازه گل آریم به کف

چند چون لاله نشینیم به داغ دل ازو

شد برون سیل سرشک از حد و نزدیک رسید

که پذیرد خلل این صورت آب و گل ازو

جامی از زهد و ورع مشکل عشقش نگشود

جام می گیر مگر حل شود این مشکل ازو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode