گنجور

 
جامی

زان خط کرام الکاتبین تا خواند حسب حال من

ننوشت جز سودای او در نامه اعمال من

زینسان که با من می کند هندوی زلفش سرکشی

خواهد شد از کف عاقبت سرشته اقبال من

هرگه که تنها رو نهم تا بینم آن خورشید را

آید رقیب رو سیه چون سایه از دنبال من

در گلشن عیش از دلم کم جو نشان خرمی

کافتاده در دام بلا آن مرغ فارغ بال من

خاموشی عشقم رهاند از شیوه بحث و جدل

رفت آنکه رفتی تا فلک فریاد قیل و قال من

پیش سگان کوی او مالم برای آب رو

بر خاک ره روی چو زر این ست جاه و مال من

قاصد که گفت آن سنگدل بر قتل جامی قرعه زد

زین مژده اقبال شد پیک مبارک فال من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode