گنجور

 
جامی

هر دم ز تو بر سینه صد داغ جفا خواهم

با درد تو خو دارم حاشا که دوا خواهم

هر کس به هوای دل خواهد ز تو مقصودی

این جمله طفیل تو من از تو تو را خواهم

نتوان به مژه رفتن از رهگذرت گردی

آن به که من این سرمه از باد صبا خواهم

نبود چو رقیبانم در حوصله پیوندت

لیک از تو رقیبان را چون خویش جدا خواهم

دی از تو وفا جستم دادی به جفا وعده

باز آمده ام امروز کان وعده وفا خواهم

دستم به سر سروت چون می نرسد خود را

در راه تو چون سایه افتاده ز پا خواهم

گفتی که که را خواهی از خیل بتان جامی

چشمی ست مرا آخر غیر از تو که را خواهم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode