گنجور

 
جامی

من کیم تا رو به آن رخساره زیبا نهم

کاش بتوانم که دیده بر کف آن پا نهم

چون سواره بگذری از نعل سم مرکبت

هر کجا یابم نشان از شوق رو آنجا نهم

داغ بر توسن منه بگذار از بهر خدا

تا شکافم سینه وان هم بر دل شیدا نهم

رام شو ای آهوی وحشی که نزدیک آمده ست

کز غمت دیوانه گردم روی در صحرا نهم

وصف حسنت با رقیب کوردل گفتن چه سود

آینه بهر چه پیش چشم نابینا نهم

خواب چون آید مرا شبها چنین کز هجر تو

زیر پهلو خار پاشم زیر سر خارا نهم

من که امروز از می و شاهد به نقدم در بهشت

چشم چون زاهد چرا بر نسیه فردا نهم

جامی از شوق لبش وقت است کاندر میکده

خرقه و سجاده رهن ساغر صهبا نهم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode