چنین کافتاده دور از جان خویشم
چگونه زنده ام حیران خویشم
به وصلم گر نداری زنده این بس
که بینی کشته هجران خویشم
ندارد تاب مرهم سینه ریش
کرم کن زخمی از پیکان خویشم
ربودی دل ز من جان و خرد نیز
وز این پس در غم ایمان خویشم
ز سیلاب مژه شد خانه ام پست
خراب دیده گریان خویشم
سگم خوان و استخوانی ده کیم من
که خوانی میهمان بر خوان خویشم
بر آن در ناله کردم گفت جامی
مده دردسر از افغان خویشم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.