گنجور

 
جامی

من بنده حقیر و تو سلطان محتشم

گر در غم تو زار بمیرم تو را چه غم

رنجور گشته ام ز تمنای مقدمت

بهر خدا به پرسش من رنجه کن قدم

بر جانم از تو هر چه رسد جای منت است

گر ناوک جفاست گر خنجر ستم

سرگشتگان بادیه پیمای عشق را

هجر تو ره نمود به سر منزل عدم

شد سینه ام شکاف شکاف از خدنگ آه

وز هر شکاف آتش دل می زند علم

روزی که می نوشت قضا نامه اجل

قتل مرا به تیغ جفای تو زد رقم

عمری ست جرعه خوار سفال سگان توست

جامی که آب خضر ننوشد ز جام جم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode