خاطر خوبان به صید اهل دل مایل نماند
یا دل بی حاصل ما عشق را قابل نماند
در دیار خوبرویان دلربایی یافت نیست
یا به شهر عشقبازان هیچ صاحبدل نماند
عشق را باطل شناسد زاهد حق ناشناس
دانش اندوزی که بشناسد حق از باطل نماند
ماند صد مشکل درین ره وز همه مشکل تر آنک
کامل العقلی که داند حل یک مشکل نماند
جام صافی دیگران خوردند و محفل بر شکست
کاسه دردی نصیب ما ازان محفل نماند
قصه کوته جمله غرق بحر استغنا شدند
آن که داند راه و رسم بحر بر ساحل نماند
باز کش جامی زمام دل ز نقش آب و گل
هیچ کس را تا قیامت پای دل در گل نماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چون شدم بسمل، به دستم دامن قاتل نماند
تا قیامت غیر ازینم حسرتی در دل نماند
سر به پا آن سروقامت را نماندم هیچ بار
کز سرشکم چون صنوبر پای او در گل نماند
عشق تا آگه شدم صد رخنه در جان کرده بود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.