اگر ناز و فریب چشم شوخت این چنین ماند
عجب گر هیچ کس را در جهان دل بلکه دین ماند
نخستین تیر کاندازی فکن بر سینه ریشم
که ذوق آن مرا در سینه تا روز پسین ماند
خط مشکین تو بر لب صف موری ست پنداری
که ناگه وقت رفتن پای شان در انگبین ماند
مکن دور از رخم ای پاکدامن اشک خونین را
که ترسم داغهای خون تو را بر آستین ماند
بر این در گر چو باد صبح زاهد را گذار افتد
کجا در خاطرش اندیشه خلد برین ماند
گهی کآیی سواره روی خود مالم به ره شاید
که از خاک سم اسپ تو گردی بر جبین ماند
اگر جامی برد جز قبله روی تو را سجده
ازان شرمندگی تا حشر رویش بر زمین ماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.