گنجور

 
جامی

زان پیشتر که میکده از ما تهی شود

مپسند جام را که ز صهبا تهی شود

پر کن سبو به هر چه توان رهن باده ساخت

زان غم مخور که خانه ز کالا تهی شود

خوش مصرفی ست میکده کین چرخ صیرفی

هر کیسه ای که پر کند آنجا تهی شود

گلها شکفت فتنه خوبان باغ شو

تا یک دو روز شهر ز غوغا تهی شود

نتوان علاج درد تو گر خود طبیب را

صد بار حقه های مداوا تهی شود

زان سنگها که کوهکن از غم به سینه کوفت

کی تا به حشر دامن صحرا تهی شود

جامی بس است نظم تو گر زانکه گوش چرخ

از گوشواره عقد ثریا تهی شود