گنجور

 
جامی

تا کی از هجر تو با غم همنشین خواهیم بود

با سرشک گرم و آه آتشین خواهیم بود

تو حریف دیگران ما از غمت جامه دران

تا تو باشی آن چنان ما این چنین خواهیم بود

در کمان ابرویت بیند نهان هر کج نظر

بعد ازین هر جا که باشی در کمین خواهیم بود

سنبل زلف تو چون خرمن نهد بر گل ز مشک

گرد آن خرمن گدای خوشه چین خواهیم بود

تا قدم بیرون نهی بر آستانت عمرها

ایستاده نقد جان در آستین خواهیم بود

چون تو از اندوه ما شادی مخور غم زانکه ما

از تو دایم با دل اندوهگین خواهیم بود

ای نشانده بر بساط عیش خلقی تا به کی

ما به کوی غم چو جامی بر زمین خواهیم بود

 
 
 
سعیدا

چند در اندیشهٔ دنیا و دین خواهیم بود

تا به کی در فکر و ذکر [آن و این] خواهیم بود؟

گل نخواهد کرد آخر غنچهٔ امید، چند

همچو داغ دست ما در آستین خواهیم بود؟

گرچه خواهم از نظرها رفت اما چون خیال

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه