گنجور

 
جامی

بی تو عاشق چو نظر در قدح لاله کند

زآب چشم و دم سردش قدح ژاله کند

کوهکن تیشه چو بر کوه زند آن چه صداست

آهن و سنگ ز درد دل او ناله کند

دیده دنبال تو دل نیز خدا را مپسند

که رقیبم ز سر کوی تو دنباله کند

مه توان خواند به آن خط رخ زیبای تو را

گر فلک گرد مه از عنبر تر هاله کند

آنچه با زنده دلی کرد چو خضر آب حیات

لعل جانبخش تو با مرده صدساله کند

عشق بی جلوه معشوق میسر نشود

عقل و دین کی برد آن وصف که دلاله کند

لاف هر ناخلف از جا نبرد جامی را

راه موسی نزد بانگ که گوساله کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode