گنجور

 
جامی

ابر نیسان سایه بان بر طارم گردون زده ست

لاله چتر لعل بر فرش زمردگون زده ست

شاهد رعناست لاله کرده گلگون پیرهن

یا دم قتل محبان دامن اندر خون زده ست

نی خطا گفتم ز زیر خاک بعد از مدتی

آتش داغ شهیدانش علم بیرون زده ست

کرده یاقوتی طبقها را ز زر ناب پر

گوییا ضحاک گل بر گنج افریدون زده ست

بر حریر نیلگون آب حیرانم که باد

صد هزاران آژده بی دست و سوزن چون زده ست

گرچه عکس سبزه در جو زنگ بر آیینه است

زنگ غم را صیقل از صد خاطر محزون زده ست

بهر تاب خور فکند امروز بر سرهای شاخ

شب شکوفه چادری کز قرص مه صابون زده ست

چون رسد بر لاله ژاله آیدم زان سنگ باد

کز تکلف لیلیش بر کاسه مجنون زده ست

گفته جامی بود سنجیده در میزان لطف

حاسد ار طعنی زده ست از طبع ناموزون زده ست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode