گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

آن نه خط است که گرد رخ زیباش گرفت

دل ما سوخت بسی دود دل ماش گرفت

طوطیانند فرو برده به شکر منقار

یا خط سبز لب لعل شکرخاش گرفت

نقش پابوس ویم نیست همین بس که چو شد

در رهش سوده تنم نقش کف پاش گرفت

نه دل است این به برم بلکه دلم از غم عشق

شد جدا قطره ای از خون جگر جاش گرفت

گفت دامان وصالت بنهم بر کف و رفت

اشک من گوشه دامان به تقاضاش گرفت

ساقی امروز به نقدم قدحی چند بده

رغم آن را که غم نسیه فرداش گرفت

دل در آن زلف سیه شد بگسل جامی ازو

بر حذر باش ز دیوانه که سوداش گرفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode