گنجور

 
جامی

بی تو مرا خانه جز گوشه ویرانه نیست

خانه چه کار آیدم یار چو همخانه نیست

مرغ هوای تو را دانه درد است قوت

حوصله مور را قوت این دانه نیست

گرچه ز شعله کشد خنجر بیداد شمع

روی وفا تافتن عادت پروانه نیست

خرقه پشمین به بر می طلبی سیم و زر

کسوت مردان چه سود کار چو مردانه نیست

حاجی و سنگ سیاه زانکه مرا بوسه گاه

جز لب معشوق مست یا لب پیمانه نیست

عرضه رندان مکن واقعه شیخ شهر

صحبت صاحبدلان مجلس افسانه نیست

چند به دیوانگی طعنه جامی زنی

از غم تو ای پری کیست که دیوانه نیست