روی خوب تو مهوش افتاده ست
خال مشکین بر او خوش افتاده ست
چشم بد دور خال بر رخ تو
چون سپندی بر آتش افتاده ست
چهره زرد ما ز سرخی اشک
ورقی بس منقش افتاده ست
مشو ای پندگو مشوش ما
حال ما خود مشوش افتاده ست
صبر و دل عقل و دین تن و جان سوخت
از تو آتش به هر شش افتاده ست
این که صوفی فتاده غش کرده ست
از می لعل بیغش افتاده ست
هر که در می فتاد جام کشید
بنده جامی سبوکش افتاده ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.