گنجور

 
جامی

سگ را گفتند سبب چیست که در هر خانه ای که باشی گرداگرد آن نتواند گشت و بر هر آستانه ای که خسبی از آنجا نتواند گذشت؟

گفت: من از حرص و طمع دورم و به بی طمعی و قناعت مشهور، از خوانی به لب نانی قانعم و از بریانی به خشک استخوانی خرسند، اما گدا سخره حرص و طمع است و مدعی جوع و منکر شبع، نان یک هفته اش در انبان و زبانش در طلب نان یکشبه جنبان، غذای ده روزه اش در پشت و عصای دریوزه اش در مشت، قناعت از حرص و طمع دور و قانع از حریص طامع نفور.

در هر دلی که عز قناعت نهاد پای

از هر چه بود حرص و طمع را ببست دست

هرجا که عرض کرد قناعت متاع خویش

بازار حرص و معرکه آز را شکست