گنجور

 
جامی

گدایی بر در سرایی چیزی خواست کدخدای خانه از درون آواز داد معذور دار که خانگیان اینجا نیستند. گدا گفت: من پاره نان می خواهم نه مباشرت با خانگیان!

چون گدا بر در سرات رسد

هرچه داری بده بهانه مکن

تا نیاید به خاطرش چیزی

پیش او ذکر اهل خانه مکن

کس در حرم سفله ناپاک سیر

چون نان نبود نهفته از چشم بشر

از خانه او توقع نان بتر است

کز خانگیان توقع چیز دگر