گنجور

 
جامی

ز مهجوری برآمد جان عالم

ترحم یا نبی الله ترحم

نه آخر رحمت للعالمینی

ز محرومان چرا فارغ نشینی

ز خاک ای لاله سیراب برخیز

چو نرگس خواب چند از خواب برخیز

برون آور سر از برد یمانی

که روی توست صبح زندگانی

شب اندوه ما را روز گردان

ز رویت روز ما فیروز گردان

به تن در پوش عنبر بوی جامه

به سر بربند کافوری عمامه

فرو آویز از سر گیسوان را

فکن سایه به پا سرو روان را

ادیم طایفی نعلین پا کن

شراک از رشته جانهای ما کن

جهانی دیده کرده فرش راهند

چو فرش اقبال پابوس تو خواهند

ز حجره پای در صحن حرم نه

به فرق خاک ره بوسان قدم نه

بده دستی ز پا افتادگان را

یکی دلداریی دلدادگان را

اگر چه غرق دریای گناهیم

فتاده خشک لب بر خاک راهیم

تو ابر رحمتی آن به که گاهی

کنی در حال لب خشکان نگاهی

خوش آن کز گرد ره سویت رسیدیم

به دیده گردی از کویت کشیدیم

به مسجد سجده شکرانه کردیم

چراغت را ز جان پروانه کردیم

به گرد روضه ات گشتیم گستاخ

دلی چون پنجره سوراخ سوراخ

زدیم از اشک ابر چشم بی خواب

حریم آستان روضه ات آب

گهی رفتیم ازان ساحت غباری

گهی چیدیم ازو خاشاک و خاری

ازان نور سواد دیده دادیم

وز این بر ریش دل مرهم نهادیم

به سوی منبرت ره بر گرفتیم

ز چهره پایه اش در زر گرفتیم

ز محرابت به سجده کام جستیم

قدمگاهت به خون دیده شستیم

به پای هر ستون قد راست کردیم

مقام راستان درخواست کردیم

ز داغ آرزویت با دل خوش

زدیم از دل به هر قندیل آتش

کنون گر تن نه خاک آن حریم است

بحمدالله که جان آنجا مقیم است

به خود درمانده ایم از نفس خود رای

ببین درمانده ای چند و ببخشای

اگر نبود چو لطفت دستیاری

ز دست ما نیاید هیچ کاری

قضا می افکند از راه ما را

خدا را از خدا درخواه ما را

که بخشد از یقین اول حیاتی

دهد آنگه به کار دین ثباتی

چو هول روز رستاخیز خیزد

به آتش آب روی ما نریزد

کند بااین همه گمراهی ما

تو را اذن شفاعتخواهی ما

چو چوگان سرفکنده آوری روی

به میدان شفاعت امتی گوی

به حسن اهتمامت کار جامی

طفیل دیگران یابد تمامی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode