چو خامش شد آن پیر یزدان شناس
نهاد آن دگر یک سخن را اساس
که ای بانوی این مسدس سرای
نیارد چو تو بانویی کس به جای
سکندر گرت تافت دامن ز کف
خداوند وی بادت از وی خلف
تسلی کسی را دهد حق شناس
که در حق یزدان بود ناسپاس
ز محنت غباری اگر بگذرد
به دامان عیشش گریبان درد
به پایش اگر نیش خاری خلد
ز شاخ رضا دست دل بگسلد
ولی بختیاری که توفیق یافت
ز خوان رضا نقل تحقیق یافت
قضا گر بر او خنجر بیم زد
دم از بردباری و تسلیم زد
نه از تیر تقدیر آهی کشید
نه جز راه تسلیم راهی گزید
چه محتاج تعلیم دانندگان
به سر حد دانش رسانندگان
به این دین و دانش که دادت خدای
زبان را به شکر خدای برگشای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.