بخش ۳۲ - حکایت آن زشت روی خانه آرای که حکیمی در خانه وی منزل ساخت و در وقت حاجت آب دهان بر وی انداخت
یکی سفله با شکلی از طبع دور
ز دیدار او چشم مردم نفور
ز زر بفت جامه تنش بهره مند
به مصری عمامه سر او بلند
بیاراست بس دلگشا خانه ای
به از غرفه حور کاشانه ای
زمینش چو فردوس عنبر سرشت
مزین چو گردون به فیروزه خشت
همه سقف و دیوار او پر نگار
ز هر چه آن نه زیبا درش استوار
حکیمی که از حکمت آگاه بود
و زو جهل را دست کوتاه بود
بر آن سفله افتاد ناگه رهش
شد آن خانه یک لحظه منزلگهش
سخن را نوایی ز نو ساز کرد
به حکمت نواسازی آغاز کرد
چنان شد گره در گلو بلغمش
که در گفت و گو برنیامد دمش
ز راه گلو آن گره را چو کند
نشد یافت جایی که بتوان فکند
بپیچید رخ زان همه سرخ و زرد
فکندش به رخسار آن سفله مرد
ازو تافت رو کای پسندیده خوی
چنینم چرا تف فکندی به روی
بگفتا در این خانه کردم نظر
نبود از تو چیزی در او زشت تر
نشاید ز دانای نیکو سرشت
که تف بر نکو افکند پیش زشت
بیا ساقی ای یار بیچارگان
ده آن می که در چشم میخوارگان
درین زرکش آیینه نقره کوب
ازو بد نماید بد و خوب خوب
بیا مطرب از زخمه زخم درشت
بزن بر رگ پیر خم گشته پشت
که هر حرف دشوار و آسان که هست
رساند به گوش من آنسان که هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.