بخش ۴۴ - پرسیدن دایه از زلیخا سبب گداختن و سوختن وی را در مشاهده شمع جمال یوسف علیه السلام
زلیخا را چو دایه آنچنان دید
ز دیده اشکریزان حال پرسید
که ای چشمم به دیدار تو روشن
دلم از عکس رخسار تو گلشن
دلت پر رنج و جانت پر ملال است
نمی دانم تو را اکنون چه حال است
تو را آرام جان پیوسته در پیش
چه می سوزی ز بی آرامی خویش
در آن وقتی که از وی دور بودی
اگر می سوختی معذور بودی
کنون در عین وصلی سوختن چیست
به داغش شمع جان افروختن چیست
که را از عاشقان این دست داده ست
که معشوقش به خدمت سر نهاده ست
همین بس طالع فرخنده تو
که سلطان تو آمد بنده تو
مهی لایق به تاج پادشاهی
به فرمان تو شد دیگر چه خواهی
به رویش خرم و دلشاد می باش
ز غم های جهان آزاد می باش
ز سرو لاله رنگش کام می گیر
به رفتار خوشش آرام می گیر
لبش می بین و جان می پرور از وی
زلال کامرانی می خور از وی
زلیخا چون شنید اینها ز دایه
سرشکش را دل از خون داد مایه
ز ابر دیده خون دل فرو ریخت
به پیشش قصه مشکل فرو ریخت
بگفت ای مهربان مادر همانا
نیی چندان به سر کار دانا
نمی دانی که من بر دل چه دارم
وز آن جان و جهان حاصل چه دارم
به خدمت پیش رویم ایستاده
ولی بی خدمتی را داد داده
ز من دوری نباشد هیچگاهش
ولی نبود به من هرگز نگاهش
بر آن تشنه بباید زار بگریست
که بر لب آن باید تشنه اش زیست
چو رویم شمع خوبی برفروزد
دو چشم خود به پشت پای دوزد
بدین اندیشه آزارش نجویم
که پشت پاش به باشد ز رویم
چو بگشایم بدو چشم جهان بین
به پیشانی نماید صورت چین
بر آن چین سرزنش از من روا نیست
که از وی هر چه می آید خطا نیست
ز ابرویش مرا در دل گره هاست
کزان کج نیست کارم بی گره راست
چنین کز وی گره بر کارم افتد
نظر کردن به وی دشوارم افتد
دهانش کز سخن با من به تنگ است
به جز خون خوردنم از وی چه رنگ است
ز لعلش در دهانم آب گردد
به چشمم آب خون ناب گردد
قدش کامد نهال آرزویم
ز رحمت کم شود مایل به سویم
چو خواهم از نهالش سیب چینم
نچیده سیب صد آسیب بینم
ز چاه غبغبش چون کام خواهم
به چاه غم کند آرامگاهم
به رشکم ز آستین او که پیوست
به دستان یافته بر ساعدش دست
ز دامانش زنم در جیب جان چاک
که دارد پیش پایش روی بر خاک
چو دایه این سخن بشنید بگریست
که با حالی چنین مشکل توان زیست
فراقی کافتد از دوران ضروری
به از وصلی بدین تلخی و شوری
غم هجران همین یک سختی آرد
چنین وصلی دو صد بدبختی آرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: زلیخا در حال گفتگو با دایهاش، از درد و دل خود میگوید. دایه متوجه غم و رنج زلیخا میشود و او را به خاطر وصال با یوسف تسلی میدهد و میگوید که حالا که یوسف در کنارش است، دیگر نباید غمگین باشد. اما زلیخا همچنان از دلتنگی و احساس طرد شدن شکایت میکند و میگوید که هرچند یوسف به او نزدیک است، اما نگاهش بر او نمیافتد و این موضوع برای او بسیار دردناک است. او به خوبی و زیبایی یوسف اشاره میکند و در عین حال از مشکلات و رنجهای عشق خود مینالد. زلیخا حتی به گریه میافتد و از دایه میخواهد که او را درک کند، زیرا احساس میکند که این وصال در واقع تلخیهایی نیز به همراه دارد و غم و اندوه فراغش ممکن است از وصالش سختتر باشد.
هوش مصنوعی: وقتی دایه زلیخا او را اشکبار دید، حالش را جویا شد.
هوش مصنوعی: ای چشمانم، با دیدن تو روشن میشود و دل من به خاطر تصویری از چهرهات، مانند باغی پر از گل شاداب میگردد.
هوش مصنوعی: دل تو پر از درد و جانت مملو از ناراحتی است، نمیدانم اکنون حال و روزت چگونه است.
هوش مصنوعی: تو که همیشه آرامش را در زندگی دنبال میکنی، چرا از بیقراری خود رنج میبری؟
هوش مصنوعی: زمانی که از او دور بودی، اگر دلت میسوخت، میتوانستی به خاطر این دوری عذرخواهی کنی.
هوش مصنوعی: حال که در لحظه وصال هستم، چرا باید بسوزم؟ چرا باید به خاطر عشق، شعله وجودم را روشن کنم؟
هوش مصنوعی: کسی را نمیتوان پیدا کرد که معشوقش به خاطر او تمامی وجود خود را تقدیم کرده باشد.
هوش مصنوعی: خوشا به حالت که سرنوشت خوبی داری، زیرا پادشاه تو به عنوان خدمتگزارت آمده است.
هوش مصنوعی: ماه زیبا و شایستهای که مستحق تاج پادشاهی است، با فرمان تو به این مقام رسید، حال چه چیزی بیشتر از این میخواهی؟
هوش مصنوعی: با چهرهای شاداب و خوشحال زندگی کن و از غمهای دنیا رهایی یاب.
هوش مصنوعی: از زیبایی و جذابیت او بهرهمند شو و با رفتار نیکو و خوشایندش، آسایش و آرامش را تجربه کن.
هوش مصنوعی: لبانش را تماشا کن و از آن لبخند زندگی بگیر، از شیرینیاش بهرهمند شو.
هوش مصنوعی: زلیخا وقتی این حرفها را از پرستارش شنید، دلش پر از غم و اندوه شد و اشکهایش مانند خون بر دلش نشسته بود.
هوش مصنوعی: از چشمانم اشکهای دل را به خاطر او ریختم و داستان درد و رنج را در برابرش گفتم.
هوش مصنوعی: ای مادر مهربان، بدان که تو به کارهای دانا و آگاه چقدر نیاز نداری.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که در دل من چه احساساتی وجود دارد و از آن احساسات چه کارهایی به دست آوردهام که برایم ارزشمندند.
هوش مصنوعی: من در خدمت هستم و میایستم، اما چنان به نظر میرسد که هیچ خدمتی ارائه نمیدهم.
هوش مصنوعی: هرگز دوری تو از من نخواهد بود، اما نگاهت هرگز به من نخواهد افتاد.
هوش مصنوعی: کسی که تشنه است، باید برای آن کسی که به او توجهی ندارد، غمگین باشد، زیرا او باید در حالی که هنوز تشنه است، به زندگی ادامه دهد.
هوش مصنوعی: وقتی به سوی محبوب میروم، چشمانش مثل شمعی روشن میشود و او به طور پنهانی مرا زیر نظر دارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر اینکه او را ناراحت نکنم، دیگر به دنبال آسیب رساندن به او نیستم؛ چراکه نمیخواهم پای او را در موقعیت نامناسبی قرار دهم.
هوش مصنوعی: وقتی که به او نگاه میکنم و دیدگانم را میگشایم، بر روی پیشانیاش نشانهای از زیبایی و جذابیت نمایان میشود.
هوش مصنوعی: نمیتوانم او را سرزنش کنم، زیرا هر چیزی که از او بیرون میآید اشتباه نیست.
هوش مصنوعی: از ابروی او در دل من عقدههایی وجود دارد که به خاطر آنها، کارم همیشه با درد و مشکل همراه است و هیچ چیز در زندگیام بیدرد و راحت نیست.
هوش مصنوعی: وقتی که تصمیم میگیرم به او نگاه کنم، مسائل و مشکلاتی برایم پیش میآید و این کار برایم سخت میشود.
هوش مصنوعی: او از حرفزدن با من خسته شده است و تنها چیزی که از او میخواهم، این است که بجز اینکه او مرا آزار بدهد، چه کار دیگری میتواند انجام دهد؟
هوش مصنوعی: از زیبایی لبهای او، آب دهانم به حالت شعف میآید و در چشمهایم مانند خون خالص اشک میریزند.
هوش مصنوعی: قد و قامت آرزوی من رو به زوال است و از رحمت الهی کمتر شده، به همین خاطر تمایل من به سوی او بیشتر میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که میخواهم از درخت خود سیب بچینم، میبینم که با وجود نچیدن سیبها، صدها آسیب و درد وجود دارد.
هوش مصنوعی: وقتی به چهره زیبایش نگاه میکنم، دلم میخواهد به عمق احساساتش برسم، اما با غم و اندوهی که در دلش پنهان است، مواجه میشوم که آرامش را از من میگیرد.
هوش مصنوعی: من حسرت میبرم به خاطر آستینی که در کنار اوست و دستانی که به بازویش پیوستهاند.
هوش مصنوعی: من از دامن او چنان چیزی برمیدارم که در جانم جاودانه شده است، زیرا او در برابر من نشسته و من به خاک پایش افتادهام.
هوش مصنوعی: زمانی که دایه این حرف را شنید، به شدت گریه کرد و گفت چگونه میتوان با چنین حالتی زندگی کرد.
هوش مصنوعی: جدایی که به خاطر شرایط ضروری پیش میآید، از وصال و دوستی که به این تلخی و کدورت باشد، بهتر است.
هوش مصنوعی: شدت غم دوری باعث میشود که این ارتباط با عشق، صدها نوع بدبختی و درد دیگر را به همراه داشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.