گنجور

 
جامی

ای ز تو اهل نظر تیز بصر

کارت از قاعده عدل بدر

غایت کار تو نتوان دانست

کنه اسرار تو نتوان دانست

بس که پختیم درین نکته هوس

اینقدر شد ز تو دانسته و بس

کانچه آید ز درت در همه باب

عین حکمت بود و محض صواب

وجه آن لیک معین نشود

جز به تعیین تو روشن نشود

پایه تیره دلان پست ز توست

هر کجا روشنیی هست ز توست

روشنی بخش دل جامی را

گل نشان آب و گل جامی را

زان دلش شمع منور گردان

زین دمش غالیه پرور گردان

تا ازان نور هدایت ریزد

یا ازین عطر عنایت بیزد

بر حریفان پسندیده خویش

خاصه بر مردمک دیده خویش