گنجور

 
جامی

ای ز کرم چاره گر کارها

مرهم راحت نه آزارها

روشنی دیده بینندگان

پردگی پرده نشینندگان

عقده گشاینده هر مشکلی

قبله نماینده هر مقبلی

توشه نه گوشه نشینان پاک

خوشه ده دانه فشانان خاک

بازوی تأیید هنرپیشگان

قبله توحید یک اندیشگان

شانه زن زلف عروس بهار

مرسله بند گلوی شاخسار

از نم لطفی که هوا ریخته

عقد در از گوش گل آویخته

در دل محرم ز جمالت چراغ

سیه محروم ز تو داغ داغ

طاعت تو نغزترین پیشه ای

فکرت تو مغز هر اندیشه ای

پای طلب راه گذار از تو یافت

دست توان قوت کار از تو یافت

بلکه تویی کارگر راستین

دست همه دست تو را آستین

تا نکنی تو نتوانیم ما

گر ندهی تو چه ستانیم ما

نیست درین کارگاه گیر و دار

جز تو کسی کاید ازو هیچ کار

روی عبادت به تو آریم و بس

چشم عنایت ز تو داریم و بس

در کف ما مشعل توفیق نه

ره به نهانخانه تحقیق ده

اهل دل از نظم چو محفل نهند

باده راز از قدح دل دهند

رشحی ازان باده به جامی رسان

رونق نظمش به نظامی رسان

پست چو خاکست بریز از نوش

جرعه ای از بزمگه خسروش

قافیه آنجا که نظامی نواست

بر گذر قافیه جامی سزاست

بر سر خسرو که بلند افسر است

از کف درویش گلی در خور است

این نفس از همت دون من است

وین هوس از طبع زبون من است

ورنه از آنجا که کرم های توست

کی بودم رشته امید سست

صد چو نظامی و چو خسرو هزار

شایدم از جام سخن جرعه خوار

بر همه در شعر بلندیم بخش

مرتبه شرع پسندیم بخش

پایه نظمم ز همه بگذران

خاصه به نعت سر پیغمبران