گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

از زلف خودم بویی بر دست صبا بفرست

کشتی به جفا ما را بویی ز وفا بفرست

چون روز و شبم ساکن در کوی غمت جانا

از کوی وصال خود هم بخش گدا بفرست

جانا چو زکات حسن بر مستحقست واجب

من مستحقم باری بی روی و ریا بفرست

گفتم به وصال خود دریاب دمی ما را

گفتا که جهان و جان زودم به نوا بفرست

رنجور غم عشقم هستی تو طبیب دل

در درد گرفتارم دریاب و دوا بفرست

چون خیل خیال تو آورد شبیخونی

بردند به یغما جان از وصل صفا بفرست

گفتا به جهان ما را سودای کسی در سر

چون نیست برو عاشق از دور دعا بفرست

گفتم اگرم باشد رخصت که دهم جان را

در پای تو گفتا نه بنشین تو ثنا بفرست

ای دل هوس وصلش داری نشود ممکن

مرغ دل سرگردان از روی هوا بفرست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode