من مسکین به جهان یار ندارم چه کنم
جز غم عشق رخش کار ندارم چه کنم
بار عشق تو چو کوهست و تن از ضعف چو کاه
بیش ازین طاقت این بار ندارم چه کنم
دارم از جور تو بسیار شکایت لیکن
پیش کس زهره ی گفتار ندارم چه کنم
مشکل آنست که بیمارم و در درد غمش
جان فدا کردم و تیمار ندارم چه کنم
ساکن کوی تو گفتم که شوم یکباره
بر سر کوی تو چون بار ندارم چه کنم
تو نداری خبر از حال من خسته و من
طاقت زحمت اغیار ندارم چه کنم
جز غم دوست که پیوسته ندیمست مرا
در جهان مونس و غمخوار ندارم چه کنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.