گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

من مسکین به جهان یار ندارم چه کنم

جز غم عشق رخش کار ندارم چه کنم

بار عشق تو چو کوهست و تن از ضعف چو کاه

بیش ازین طاقت این بار ندارم چه کنم

دارم از جور تو بسیار شکایت لیکن

پیش کس زهره ی گفتار ندارم چه کنم

مشکل آنست که بیمارم و در درد غمش

جان فدا کردم و تیمار ندارم چه کنم

ساکن کوی تو گفتم که شوم یکباره

بر سر کوی تو چون بار ندارم چه کنم

تو نداری خبر از حال من خسته و من

طاقت زحمت اغیار ندارم چه کنم

جز غم دوست که پیوسته ندیمست مرا

در جهان مونس و غمخوار ندارم چه کنم