گنجور

 
اقبال لاهوری

جهان رنگ و بو پیدا تو میگوئی که راز است این

یکی خود را بتارش زن که تو مضراب و ساز است این

نگاه جلوه بدمست از صفای جلوه می لغزد

تو میگوئی حجابست این نقابست این مجاز است این

بیا در کش طناب پرده های نیلگونش را

که مثل شعله عریان بر نگاه پاکباز است این

مرا این خاکدان من ز فردوس برین خوشتر

مقام ذوق و شوقست این حریم سوز و ساز است این

زمانی گم کنم خود را زمانی گم کنم او را

زمانی هر دو را یابم چه رازست این چه رازست این

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode