گنجور

 
اقبال لاهوری

مثل شرر ذره را تن به تپیدن دهم

تن به تپیدن دهم بال پریدن دهم

سوز نوایم نگر ریزهٔ الماس را

قطرهٔ شبنم کنم خوی چکیدن دهم

چون ز مقام نمود نغمهٔ شیرین زنم

نیم شبان صبح را میل دمیدن دهم

یوسف گم گشته را باز گشودم نقاب

تا به تنک مایگان ذوق خریدن دهم

عشق شکیب آزما خاک ز خود رفته را

چشم تری داد و من لذت دیدن دهم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode