گنجور

 
اقبال لاهوری

دانهٔ سبحه به زنار کشیدن آموز

گر نگاه تو دو بین است ندیدن آموز

پا ز خلوت کدهٔ غنچه برون زن چو شمیم

با نسیم سحر آمیز و وزیدن آموز

آفریدند اگر شبنم بی مایه ترا

خیز و بر داغ دل لاله چکیدن آموز

اگرت خار گل تازه رسی ساخته اند

پاس ناموس چمن دار و خلیدن آموز

باغبان گر ز خیابان تو بر کند ترا

صفت سبزه دگر باره دمیدن آموز

تا تو سوزنده تر و تلخ تر آئی بیرون

عزلت خم کده ئی گیر و رسیدن آموز

تا کجا در ته بال دگران می باشی

در هوای چمن آزاده پریدن آموز

در بتخانه زدم مغبچگانم گفتند

آتشی در حرم افروز و تپیدن آموز