گنجور

 
اقبال لاهوری

علم:

نگاهم راز دار هفت و چار است

گرفتار کمندم روزگار است

جهان بینم به این سو باز کردند

مرا با آنسوی گردون چه کار است

چکد صد نغمه از سازی که دارم

به بازار افکنم رازی که دارم

عشق:

ز افسون تو دریا شعله زار است

هوا آتش گذار و زهردار است

چو با من یار بودی نور بودی

بریدی از من و نور تو نار است

بخلوت خانهٔ لاهوت زادی

ولیکن در نخ شیطان فتادی

بیا این خاکدان را گلستان ساز

جهان پیر را دیگر جوان ساز

بیا یک ذره از درد دلم گیر

ته گردون بهشت جاودان ساز

ز روز آفرینش همدم استیم

همان یک نغمه را زیر و بم استیم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode