خورشید بدامانم انجم به گریبانم

در من نگری هیچم در خود نگری جانم

در شهر و بیابانم در کاخ و شبستانم

من دردم و درمانم ، من عیش فراوانم

چنگیزی و تیموری ، مشتی ز غبار من

هنگامهٔ افرنگی یک جسته شرار من

انسان و جهان او از نقش و نگار من

خون جگر مردان، سامان بهار من

آسوده و سیارم این طرفه تماشا بین

در بادهٔ امروزم کیفیت فردا بین

پنهان به ضمیر من صد عالم رعنا بین

صد کوکب غلطان بین صد گنبد خضرا بین

تقدیر فسون من تدبیر فسون تو

تو عاشق لیلائی من دشت جنون تو

چون روح روان پاکم از چند و چگون تو

تو راز درون من ، من راز درون تو

من رهرو و تو منزل من مزرع و تو حاصل

تو ساز صد آهنگی تو گرمی این محفل

آوارهٔ آب و گل ، دریاب مقام دل

گنجیده بجامی بین این قلزم بی ساحل