گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اقبال لاهوری

خدمت و محنت شعار اشتر است

صبر و استقلال کار اشتر است

گام او در راه کم غوغا ستی

کاروان را زورق صحرا ستی

نقش پایش قسمت هر بیشه ئی

کم خور و کم خواب و محنت پیشه ئی

مست زیر بار محمل می رود

پای کوبان سوی منزل می رود

سر خوش از کیفیت رفتار خویش

در سفر صابر تر از اسوار خویش

تو هم از بار فرائض سر متاب

بر خوری از «عنده حسن المآب»

در اطاعت کوش ای غفلت شعار

می شود از جبر پیدا اختیار

ناکس از فرمان پذیری کس شود

آتش ار باشد ز طغیان خس شود

هر که تسخیر مه و پروین کند

خویش را زنجیری آئین کند

باد را زندان گل خوشبو کند

قید بو را نافه ی آهو کند

می زند اختر سوی منزل قدم

پیش آئینی سر تسلیم خم

سبزه بر دین نمو روئیده است

پایمال از ترک آن گردیده است

لاله پیهم سوختن قانون او

بر جهد اندر رگ او خون او

قطره ها دریاست از آئین وصل

ذره ها صحراست از آئین وصل

باطن هر شی ز آئینی قوی

تو چرا غافل ازین سامان روی

باز ای آزاد دستور قدیم

زینت پا کن همان زنجیر سیم

شکوه سنج سختی آئین مشو

از حدود مصطفی بیرون مرو

«مرحله دوم ضبط نفس»

نفس تو مثل شتر خود پرور است

خود پرست و خود سوار و خود سر است

مرد شو آور زمام او بکف

تا شوی گوهر اگر باشی خزف

هر که بر خود نیست فرمانش روان

می شود فرمان پذیر از دیگران

طرح تعمیر تو از گل ریختند

با محبت خوف را آمیختند

خوف دنیا ، خوف عقبی ، خوف جان

خوف آلام زمین و آسمان

حب مال و دولت و حب وطن

حب خویش و اقربا و حب زن

امتزاج ماء و طین تن پرور است

کشته ی فحشا هلاک منکر است

تا عصائی لا اله داری بدست

هر طلسم خوف را خواهی شکست

هر که حق باشد چو جان اندر تنش

خم نگردد پیش باطل گردنش

خوف را در سینه او راه نیست

خاطرش مرعوب غیر الله نیست

هر که در اقلیم لا آباد شد

فارغ از بند زن و اولاد شد

می کند از ماسوی قطع نظر

می نهد ساطور بر حلق پسر

با یکی مثل هجوم لشکر است

جان بچشم او ز باد ارزان تر است

لا اله باشد صدف گوهر نماز

قلب مسلم را حج اصغر نماز

در کف مسلم مثال خنجر است

قاتل فحشا و بغی و منکر است

روزه بر جوع و عطش شبخون زند

خیبر تن پروری را بشکند

مؤمنان را فطرت افروز است حج

هجرت آموز و وطن سوزست حج

طاعتی سرمایه ی جمعیتی

ربط اوراق کتاب ملتی

حب دولت را فنا سازد زکوة

هم مساوات آشنا سازد زکوة

دل ز «حتی تنفقوا» محکم کند

زر فزاید الفت زر کم کند

این همه اسباب استحکام تست

پخته ی محکم اگر اسلام تست

اهل قوت شو ز ورد یًا قوی»

تا سوار اشتر خاکی شوی

«مرحله سوم نیابت الهی»

گر شتر بانی جهانبانی کنی

زیب سر تاج سلیمانی کنی

تا جهان باشد جهان آرا شوی

تاجدار ملک «لایبلی» شوی

نایب حق در جهان بودن خوش است

بر عناصر حکمران بودن خوش است

نایب حق همچو جان عالم است

هستی او ظل اسم اعظم است

از رموز جزو و کل آگه بود

در جهان قائم بامرالله بود

خیمه چون در وسعت عالم زند

این بساط کهنه را برهم زند

فطرتش معمور و می خواهد نمود

عالمی دیگر بیارد در وجود

صد جهان مثل جهان جزو وکل

روید از کشت خیال او چو گل

پخته سازد فطرت هر خام را

از حرم بیرون کند اصنام را

نغمه زا تار دل از مضراب او

بهر حق بیداری او خواب او

شیب را آموزد آهنگ شباب

می دهد هر چیز را رنگ شباب

نوع انسان را بشیر و هم نذیر

هم سپاهی هم سپهگر هم امیر

مدعای «علم الاسما» ستی

سر «سبحان الذی اسرا» ستی

از عصا دست سفیدش محکم است

قدرت کامل بعلمش توأم است

چون عنا گیرد بدست آن شهسوار

تیز تر گردد سمند روزگار

خشک سازد هیبت او نیل را

می برد از مصر اسرائیل را

از قم او خیزد اندر گور تن

مرده جانها چون صنوبر در چمن

ذات او توجیه ذات عالم است

از جلال او نجات عالم است

ذره خورشید آشنا از سایه اش

قیمت هستی گران از مایه اش

زندگی بخشد ز اعجاز عمل

می کند تجدید انداز عمل

جلوه ها خیزد ز نقش پای او

صد کلیم آواره ی سینای او

زندگی را می کند تفسیر نو

می دهد این خواب را تعبیر نو

هستئی مکنون او راز حیات

نغمه ی نشینده ی ساز حیات

طبع مضمون بند فطرت خون شود

تا دو بیت ذات او موزون شود

مشت خاک ما سر گردون رسید

زین غبار آن شهسوار آید پدید

خفته در خاکستر امروز ما

شعله ی فردای عالم سوز ما

غنچه ی ما گلستان در دامن است

چشم ما از صبح فردا روشن است

ای سوار اشهب دوران بیا

ای فروغ دیده ی امکان بیا

رونق هنگامه ی ایجاد شو

در سواد دیده ها آباد شو

شورش اقوام را خاموش کن

نغمه ی خود را بهشت گوش کن

خیز و قانون اخوت ساز ده

جام صهبای محبت باز ده

باز در عالم بیار ایام صلح

جنگجویان را بده پیغام صلح

نوع انسان مزرع و تو حاصلی

کاروان زندگی را منزلی

ریخت از جور خزان برگ شجر

چون بهاران بر ریاض ما گذر

سجده های طفلک و برنا و پیر

از جبین شرمسار ما بگیر

از وجود تو سرافرازیم ما

پس بسوز این جهان سازیم ما