بخش ۲۰ - فصل
و مشایخ را رحمهم اللّه هر یکی در تحقیق عبارت از ولایت رمزی است. آنچه ممکن شود از مختارات رموزشان بیارم تا فایده تمامتر شود، ان شاء اللّه، عزّ و جلّ.
ابوعلی جوزجانی گفت، رحمة اللّه علیه: «اَلْوَلیُّ هُوَ الفانی فی حالِه الباقی فی مُشاهَدَةِ الْحَقِّ، لَمْ یَکُنْ لهُ عَنْ نَفْسِه إخْبارٌ وَلامَعَ غیرِ اللّهِ قَرارٌ.»
ولی آن بود که فانی بود از حال خود و باقی به مشاهدت حق، ممکن نگردد مر او را که از خود خبر دهد و یا جز با خداوند بیارامد؛ زیرا که خبر بنده از حال بنده باشد چون احوال فانی شد ورا از خود خبر دادن درست نیاید. و با غیر حق آرام نیابد که از حال خود وی را خبر دهد؛ از آنچه خبر کردن غیر را از حال حبیب کشف سر حبیب باشد و کشف سر حبیب بر غیر حبیب محال بود، و نیز چون اندر مشاهدت باشد رؤیتِ غیر محال باشد، و چون رؤیت غیر نباشد، قرار با خلق چگونه ممکن شود؟
و جنید گفت، رضی اللّه عنه: «مِنْ صِفَةِ الولیِّ اَنْ لایَکُونَ لَهُ خَوْفٌ؛ لِأَنَّ الخَوْفَ تَرَقُّبُ مَکْرُوهٍ یَحِلُّ فیِ الْمُسْتَقْبَلِ أَوِ انْتِظارُ مَحْبوبٍ یَفُوتُ فِی الْمُسْتأنَفِ، وَالولیُّ ابنُ وَقْتِهِ لَیْسَ لَهُ مُستقبلٌ فیخاف شَیئاً و کَما لاخوفَ لَه لارَجاءَ لَه؛ لأنّ الرّجاءَ انتظارُ محبوبٍ یَحْصُلُ أو مَکروهٍ یَکْشِفُ وَذلِک فی الثّانی مِنَ الْوَقْتِ کَذلک لایحزَنُ لِأَنَّ الحُزْنَ مِن حُزونَةِ الوقتِ. مَنْ کانَ فی ضِیاءِ الرّضاء و رَوضَةِ الموافَقَةِ، فأیْنَ یَکونُ لَهُ حُزْنٌ؟ کما قال اللّه، تعالی: «ألا إنَّ أولیاء اللّهِ لاخوفٌ علیهم وَلاهُم یَحزَنُون (۶۲/یونس).»
و مراد از این قول آن است که: مر ولی را ترس نباشد؛ از آنچه ترس از بَیوس چیزی باشد که از آمدن آن بر دل کراهیتی بود و یا بر تن بلایی و یا بر محبوبی میترسد که از او می فوت شود که اندر حال با وی است، و ولی مروقت را بود وی را خوف نباشد که از آن بترسد، و چنانکه ورا خوف نبود رجا هم نباشد؛ از آنچه رجا از امید محبوبی باشد که بدو رسد اندر ثانی حال و یا مکروهی که ازوی دفع شود و اندوه نیز نباشدش؛ از آنچه اندوه از کدورت وقت بود، پس آن که اندر حظیرهٔ رضا بود و روضهٔ موافقت اندوه وی را کجا یابد؟
عوام را چنین صورت بندد اندر این قول که: چون خوف و رجا نباشد و حزن نه، به جای آن امن باشد و امن هم نباشد؛ که امن از نادیدن غیب بود و اعراض کردن از وقت و این صفت آنان باشد که رؤیت بشریتشان نباشد و آرام با صفت نه و خوف و رجا و امنو حزن جمله به نصیبهای نفس بازگردد. چون آن فانی شد رضا بنده را صفت گشت و چون رضا آمد احوال مستقیم شد اندر رؤیت محول و از احوال اعراض پدید آمد. آنگاه ولایت بر دل کشف گشت و معنی آن بر سر ظاهر شد.
و ابوعثمان مغربی گوید رحمة اللّه علیه: «الوَلیُّ قَد یَکونُ مَشهوراً وَلایَکونُ مَفْتوناً. ولیّ مشهور باشد اندر میان خلق، اما مفتون نباشد.»
و دیگری گوید: «الولیُّ قَد یکونُ مستوراً و لایکونُ مشهوراً. ولیّ مستور باشد و مشهور نباشد.»
این که احتراز کرد از شهرگی ولی، بدان بود که اندر شهرگی وی فتنه باشد. پس بوعثمان گفت: روا بود که وی شهره بود، اما شهرگی وی بی فتنه باشد؛ از آنچه فتنه اندر کذب باشد. چون ولی اندر ولایت خود صادق بود و بر کاذب اسم ولایت واقع نشود و اظهار کرامت بر دست وی محال باشد، باید تا فتنه از روزگار وی ساقط بود و این دو قول بدان اختلاف بازگردد تا ولی خود را نشناسد که ولی است که اگر بشناسد مشهور بود و اگر نشناسد مفتون بود. و الشرح لذلک طویل.
و اندر حکایات است که ابراهیم ادهم رحمة اللّه علیه مردی را گفت: «خواهی تا تو ولیی باشی از اولیای خداوند، تعالی؟» گفتا: «خواهم». گفت: «لاتَرغَبْ فی شیءٍ مِنَ الدّنیا و الآخِرَةِ و فَرِّغْ نَفْسَکَ لِلّهِ وَأقْبِلْ بِوَجْهِکَ علیه.» به دنیا و عقبی رغبت مکن؛ که رغبت کردن به دنیا اعراض کردن بود از حق به چیزی فانی و رغبت کردن به عقبی اعراض بود به چیزی باقی. چون اعراض به چیزی قانی بود، فانی فنا شود اعراض نیست گردد. و چون اعراض به چیزی باقی بود، بر بقا فنا روا نباشد و بر اعراض وی هم روا نباشد. فاما خود را از کونین فارغ گردان قاصد برای محبت حق، تعالی. دنیا و عقبی را در دل راه مده، و روی دل به حق آر. چون این اوصاف اندر تو موجود گشت، ولی باشی.
و از ابویزید بسطامی رضی اللّه عنه پرسیدند که: «ولی که باشد؟» گفت: «هُوَ الصّابرُ تحتَ الْأمرِ والنّهی.» ولی آن بود که اندر تحت امر و نهی خداوند صبر کند؛ از آنچه هر چند دوستی حق اندر دل زیادتتر، امر وی بر دلش معظم تر و از نهی وی تنش دورتر.
و هم از وی حکایت کنند رضی اللّه عنه که: گفتند به فلان شهر ولیی است از اولیای خدای، عزّ و جلّ. برخاستم و قصد زیارت وی کردم. چون به مسجد وی رسیدم وی از خانه بیرون آمد و اندر مسجد خیواز دهان بر زمین افکند. من از آنجا بازگشتم وی را سلام ناگفته. گفتم: «ولی باید که شریعت بر خود نگاه دارد و یا حق بر وی نگاه دارد. اگر این مرد ولی بودی آب دهن بر زمین مسجد نیفکندی حفظ حرمت را، و یا حق، وی را نگاه داشتی صحت کرامت را.» آن شب پیغمبر را علیه السّلام به خواب دیدم که گفت: «یا بایزید، برکات آنچه کردی اندر تو رسید.» دیگر روز بدین درجه رسیدم که شما همیبینید.
و شنیدم که یکی به نزدیک شیخ ابوسعید اندر آمد و نخست پای چپ در مسجد نهاد. گفت: «وی را بازگردانید؛ که هرکه اندر خانهٔ دوست اندر آمدن نداند ما را نشاید.»
و گروهی از ملاحده لعنهم اللّه تعلق بدین طریقت خطیر کردند و گفتند: «خدمت چندان باید که بنده ولی شود. چون ولی شد، خدمت برخاست.» و این ضلالت است و هیچ مقام نیست اندر راه حق، که هیچ رکن از ارکان خدمت برخیزد و به جایگاه، شرح این بهتمامی بگوییم، ان شاء اللّه وحده.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.