گنجور

 
هلالی جغتایی

بیا، ای در جهان مشهور گشته

بصدر انجمن مغرور گشته

بهر کس تا بکی هر جا نشینی؟

خدا یار تو، گر تنها نشینی

دویدی سالها در هر طریقی

نشستی عمرها با هر رفیقی

بچشم خویشتن صد عیب دیدی

بگوش خویش صد غیبت شنیدی

بمردم این همه آمیختن چیست؟

برای خود بلا انگیختن چیست؟

گریزان باش، تا عیبت ندانند

رفیقان تو در غیبت نمانند

گر این نام و نشان گردد گم از تو

تو از مردم خلاصی، مردم از تو

ز غم یعقوب و یوسف هر دو رستند

که روزی چند در خلوت نشستند

پدر در کلبه احزان درآمد

پسر در خلوت زندان درآمد

یکی آخر عزیز مصر گردید

یکی در چشم خود نوری دگر دید

چو می در شیشه گر خلوت گزینی

دل از گرد کدورت پاک بینی

چو گل در پرده گر خلوت پسندی

برون آیی و بر مردم بخندی

بخلوت گر روی، از روی تحقیق

بچوگانت در آید گوی توفیق