گنجور

 
هلالی جغتایی

بیا، ای پست همت، این چه سستیست؟

طریق رهروان گرمی و چستیست

حریفان بال همت باز کردند

بر اوج نه فلک پرواز کردند

تو از سستی بصد خواری فتادی

ز پستی در نگون ساری فتادی

بزن دست و ز همت بال بگشا

بروی خود در اقبال بگشا

ز همت سروران را بال دادند

سعادت مندی و اقبال دادند

ز همت سروران را تاج دادند

محمد را شب معراج دادند

ز همت بر سر شیران رود مور

ز همت نوش گردد نیش زنبور

ز همت قطره در جیحون درآید

ز همت ذره بر گردون برآید

رسید این ذره بر خورشید والا

گذشت آن قطره از لؤلؤی لالا

تو هم یک قطره آبی ز آغاز

در آخر ذره خاکی شوی باز

چو ذره محو شو در نور خورشید

چو قطره غوطه زن در بحر جاوید

که بینی جای خود فرق شهان را

بزیر پای خود ملک جهان را

در اول دانه زیر گل درآمد

چو همت داشت آخر بر سر آمد

ز همت کهربا را جذبه ای هست

که که را میکشد بی جنبش دست

چه جای کهربا و جنبش کاه؟

که همت کوه را بردارد از راه