گنجور

 
هلالی جغتایی

هر آتشین گلی، که بر اطراف خاک ماست

از آتش دل و جگر چاک چاک ماست

دامن کشان ز خاک شهیدان گذشته ای

گردی، که دامن تو گرفتست، خاک ماست

ساقی، برو، که باده گل رنگ بی لبش

گر آب زندگیست که زهر هلاک ماست

پاکست همچو دامن گل چشم ما ولی

دامان یار پاک تر از چشم پاک ماست

دهقان سالخورده، که پاینده باد، گفت:

آنست آب خضر، که در جوی تاک ماست

درمان دل مجوی، هلالی، که درد عشق

خاص از برای جان و دل دردناک ماست