گنجور

 
هلالی جغتایی

ای تو آرام دل و جان، از تو دوری چون کنم؟

گرفتد دوری، معاذالله! صبوری چون کنم؟

از تو دوری بی ضرورت نیست ممکن، آه! اگر

قصه ای پیش آید و افتد ضروری چون کنم؟

محنت هجران کشم، یا تلخی هجران چشم؟

یک تن بیمار و چندین بی حضوری چون کنم؟

دور ازو جانم بلب، روزم بشب نزدیک شد

الله الله! چون کنم از دست دوری؟ چون کنم؟

من که دلتنگم، هلالی، بی رخ گلرنگ دوست

خوشدلی از دیدن گلهای سوری چون کنم؟